رمز زندگی
سر مکنون زندگی در چیست ؟
در نهاد شگفت(( ماده ی سرد)) ؟
در دل گرم (( روح )) پر غوغا ؟
زین دو گفته اند زندگی بر جاست !
ماده پست است ولی روح از خداست
رازهای نهفته ی هستی
بندها بسته بر تلاش خرد
رمزهایی شگفت و پیچیده
دست و پا گیر عشق گشته و نیست
هیچ راهی به غیر حیرت و جهل
سر مکنون زندگی در چیست ؟
در حیات دو روزه ی دنیا ؟
جست و خیزی به سوی عالم شک؟
گفتگویی برای پوچی و هیچ ؟؟
در امید حیات آینده ؟
در بهشتی که کاش می آمد ؟
در قیامت که خود معماییست ؟
سر مکنون زندگی در چیست ؟
ره گشایی به سوی رمز حیات ؟
آخر این رمز جز تحیر نیست!!!!
زندگی چیست ؟
جنب و جوشی ضعیف و بی معنی ؟
کوششی در مسیر راه عدم ؟
جست و خیزی به سوی عالم شک ؟
دست و پایی زدن به بحر امید ؟
غرق گشتن به نا امیدیها ؟
هان مبادا که چنین اندیشی ؟
که جهان صحنه ایست بی معنی !
خلقت حق عنایت و فیض است
هر چه از دوست رسد نیکوست .
گربه
چو بینم یکی گربه ی بی نوا
که آواره ماندست در کوچه ها
هراسان به هر برزن و رهگذر
ندارد رهایی ز دست بشر
زند آن یکی سنگ بر پیکرش
یکی بشکند دست و پا و سرش
به هر سو پریشان و آشفته سر
دود ترسناک از بر و بام و در
نه آبش دهد کس نه یک لقمه نان
نوازش نبیند ز پیر و جوان
ز تنهایی و درد و بیچارگی
کشد روز و شب درد و آوارگی
نه جای سکوت دارد و نه نجات
تو گویی ندارد که حق حیات
به دل لعن گویم بر این مردمی
که بیرون شد از خصلت آدمی
زمانی که این گربه شنگول بود
ملوس و دل آرا و مقبول بود
به دامان هر آشنا جای داشت
به هر گوشه سکنی و ماوای داشت
همه اهل خانه نوازش کنان
یکی لقمه دادش دگر آب و نان
یکی بوسه میزد لب و روی او
یکی شاد میگشت از موی او
چو ناگاه یریش دامن گرفت
بزرگیش انجام و ایان گرفت
کنون زار سر گشته در کوی و در
زند نعره از دست جور بشر
مگر این همه مردم زشت خوی
نبردند هرگز از انصاف بوی
مگر طبع و خوی بشر سر به سر
گرایش نموده به ظلم و به شر
چو از خانه ای رود گربه زار
شود موش مکار انبار دار
بر آن صاحب خانه باید گریست
که در خانه ی وی یکی گربه نیست .