«وحشت»
خدایا وحشت تنهاییم کشت
کسی با قصه من آشنا نیست
در این عالم ندارم همزبانی
به صد اندوه مینالم روا نیست
شبم طی شد کسی بر در نکوبید
به بالینم چراغی کس نیفروخت
نیامد ماهتاب بر لب بام
دلم از این همه بیگانگی سوخت
به روی من نمیخندد امیدم
شراب زندگی درساغرم نیست
نه شعرم می دهد تسکین به حالم
که غیر از اشک غم در دفترم نیست
بیا ای مرگ جانم بر لب آمد
بیا در کلبه ام شوری برانگیز
بیا شمعی به بالینم بیفروز
بیا شعری به تابوتم بیاویز
دلم در سینه کوبد سر به دیوار
که این مرگ است و بردرمیزند مشت
بیا ای همزبان جاودانی
که امشب وحشت تنهاییم کشت
سلام
سال نو رو به شما تبریک میگم..
ان شاالله همیشه شاد باشی توی این سال جدید..شعرت هم زیبا بود ولی چرا توی این سال جدید از وحشت ؟؟؟
شعرت دلگیر کننده بود...
شاد باشی
انشاالله که بیاید
سلام جواد جون
عیدت مبارک
امروز یاد سال قبل و درفکو ... افتادم
سلام به دوستان خوبم کاوه و جواد
سال نو را به شما تبریک می گویم و از پروردگار بزرگ سالی سرشار از موفقیت و بهروزی برایتان آرزو دارم.
این وبلاگ رو ایجاد کردم تا به بحث پیرامون موضوعات مرتبط با دین، بالاخص مسائل جدید، بپردازم.
خوشحال می شم اگه در پیشبرد این هدف من رو از کمک های فکری خودتون بی نصیب نگذارید.
با تشکر
ما هم ببینیمت، جواد آقا!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بابا دلمون تنگیده
پسر، پس فردا من می افتم دور از جون این کاوه میمیره... اونوقت حسرت به دل می مونیم.
شوخی کردم داش کاوه به دل نگیر...
خلاصه اینکه داش جواد،
زیر این گنبد نیلی
زیر این چرخ کبود
توی یک صحرای دور
یه برج پیر و کهنه بود
یه روزی زیر هجوم وحشی بارون باد
از افق کبوتری تا برج کهنه پر گشود
...
آماشالله
جان
اوره کا، اوره کا
سیستمش رو کشفیدم
برای یه پست،دو تا پشت سر هم نمی تونی نظر بذاری!!!
البته شاید هم مشکل از کامپیوتر من باشه.
اما ...
خب بالاخره کفش، همان کشف است.
موفق باشی
راستی داداش جواد یه سوال؟
تو از این حسن و احسان خبری نداری؟؟؟؟؟
خیلی وقته نیستند. به خدا من کاری به کارشون نداشتم، خودشون خوف کردن.
من فقط یه چند تا نکته اخلاقی بهشون گفتم،همین و بس...
من؟ نه به خدا!!!
ببین اگه اخر شعرات یه * و دیگر هیچ * بزاری اونوقت همه میگن به به به به :)