توقف ممنوع

توقف ممنوع 

۱   

۲ 

۳ 

شروع... 

صوت خوش نغمه ی آب از دل ما داشت سخن...

تو...

کدئین...

دلتنگی...

آرامش...

استرس...  

بیدارشو شب از نیمه گذشته است...

درد...درد...درد...

عشق...

درس...

خدا...

من...

سربازی...  

دیگر جای سکوت نیست...

ورق...

شکم...

حجاب...

با همه یک رنگ شدیم...

سیگار...

تست...

اذان...

تو...

مالیات بر ارزش افزوده...

معده...  

خوابهایت تعبیری نداشت...

رعد و برق...رعد و برق...رعد و برق...

خواب...

لاست...

استقلال...

نوار غزه...

تو... 

خودخواهانه هنوز حضور دارم...

فمینیسم...

نگاه آلوده...

کلیه...

پیتزا...

نوروپنتین...

چوب سیگار...

گنگ نوشتیم دگر منگ شدیم...

خلال دندون...

مسجد...  

تمام لحظه ها بی صداتر از گذشته شیون میکشند که ای آفتاب غروب کرده که از افقی دیگر به انتظار طلعت نشسته ای به دنبال کدامین «من» میگردی... 

مهدی... 

*: ... 

ساعت... 

این بودن دلیل میخواهد... 

گناه...

اضطراب...

MRI ...

تهوع...

نماز...

تو...من...

پریشونی...

کلنجار...

اعصاب... 

دروغ...

مشاوره...

وبلاگ...

قند...

قلب شکستیم و دگر سنگ شدیم...

فلونیترازپام

شلم...

فرار...

SMS...

بی خوابی... بی خوابی... بی خوابی...

مادر...

تو...

سوتی...

دلتنگی... دلتنگی...دلتنگی...

اما...

دور نشسته ایم و دلتنگ شدیم...

چاه...

خستگی...

پله...پله...پله...  

خاکستر...

احساسات...

ماه...

قرآن...

Beau...

کلمات...

تو...تو...تو...

خارک...

متوکاربامول...

عهد شکسته ایم و نیرنگ شدیم...

کوه...

ماچ...

همبرگر...

فرانسوی...

اراک...

عشق... عشق... عشق...

شمال...

قدرت...

پس دگر وارد یک جنگ شدیم...

ایمان...

خاطره...

DVD..

مروارید...

لبو...

کلردیاسپوکساید...

فاحشه...

کمک فنر...

خاطره...خاطره...خاطره...

افسر ارشد یک هنگ شدیم...

ققنوس...

کیبورد...

توطئه...

خندق...

گمرک...

راز...

درد...درد...درد...

سکس...

اهرم...

هات چاکلت...

گردنبند...

پایان...پایان...پایان...

از ساحل دلتنگیت امشب‌‌ 

 اگر اقبال به من روی کند  

 صدفی صید کنم... 

از شاخه ی انتظارت 

 اگرم بخت یاری بدهد... 

برگ خشکیده ی زردی.... 

حوصله ام سر رفت... 

. 

به قول دوستان (!) پی نوشت:

بدون مکت نوشتم... حتی اینجاشو... البته یه جاهاییشو بنا به دلایل اخلاقی و امنیتی و شخصیتی و... سانسور کردم...

به یاد جنگ

 

اندکی دورتر از اینجاها 

نه به اندازه ی اینجا تا کوه 

نه به اندازه ی اینجا تا ماه 

نه به اندازه ی دلتنگی یوسف در چاه 

سر راهی به خدا 

سر سجاده ی مهر 

دیدمش 

مادری غرق دعاست 

گونه هایش غمگین 

شانه هایش سنگین 

و نگاهش گریان 

لیک 

دیدمش 

خندان بود 

و من از خنده ی مادر حیران...

منزلش خانه ای از خشت و حصیر  

بسترش تکه ای از خاک کویر 

کودکش خفته به ناز 

در دلش 

خاطره ی مبهمی از غرش و تیر 

پدرش اینجا نیست 

مادر اما گفته است: 

پدرت پیش خداست 

پدرت در آسمان همدم فرشته هاست

من پر از چلچله بودم 

غمناک 

مادر اما خندان 

با خداوند خودش بود چه خوش...

اندکی دور تر از اینجاها 

نه به اندازه ی اینجا تا دشت 

نه به اندازه ی اینجا تا هور 

نه به اندازه ی تنهایی میت در گور 

کودکی خفته به ناز 

منزلش خانه ای از آهن وتیر 

بسترش تکه ای از جنس حریر 

در سرش خاطره ی دوغ و کباب! 

پدر اما اینجاست

پدرش رفته به خواب...