زن نان آور

 

زن نان آور

چراغ شهر خاموش است و سو سو

زند از زیر ابری چشم. پروین

جهان تاریک و می آید به گوشم

صدای ناله ای پر درد و غمگین

پریشان است او در سوزش باد

 ز قید فقرو چنگ تنگدستی

ز دیگر سوی غرد پاسداری

که هستی ؟ ای سیاهی نیمه ی شب !

چه میخواهی در این ظلمت به برزن ؟

تو دزدی ؟ یا که ضد انقلابی ؟

تو شب بیداری و در روز خوابی !؟

نفس کش ! ایست! بر جا مستقر باش !

مبادا از جای خود پایی نهی پیش

سیاهی رفت پس پس کرد آهنگ

دود تا خانه با تردید و تشویش

هنوز از پنج پا نگذشته . بگذشت

یکی جانکاه تیر از حلق ژ ۳

به پرواز آمد و شد از لب تیر

 گلوی آن سیاهی غرق بوسه

صفیر تندرو ها شد هم آوا

فروزان شد چراغ نور افکن

همه دیدند مغلطید به کنجی

میان چشمه ی خون جسم یک زن

یکی از پاسداران گفت ای وای

که این همسایمان . بی آب و نان است!

بود نان آور طفلان چندی

کند گر خود فروشی بهر آن است .

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد